خانه » آهنگ جدید » دانلود آهنگ شاهین نجفی به نام کلاه قرمزی

دانلود آهنگ جدید شاهین نجفی به نام کلاه قرمزی

امروز برای شما کاربران عزیز آهنگ کلاه قرمزی با دو کیفیت 320 و 128 آماده کرده ایم به همراه پخش آنلاین / لطفا در بخش دیدگاه راجب این آهنگ نظرات خود را با ما به اشتراک بگذارید

Download new Song Shahin Najafi _ Kolah Qermezi in sw2music

شاهین نجفی کلاه قرمزی

متن اهنگ کلاه قرمزی

♫♬===SW2MUSIC====♬♫

تعمیرات‌چى: پسرجون چی‌میخوای صب تا حالا اومدی اینجا نیشستی برو دنبال کارت؟!
بچه جون مگه تو تو خونه‌تون تیلویزیون نداری؟ها ؟
کلاه‌قرمزى: تیلویزیون دارم ولی همش دیفاره! منم توش می خوابم
این همه تیلفیزیون داری ! خب روشن کن نگن خسیسی!
در خانه‌ی ما تلویزیون بزرگی بود که سالها همراه من و مادرم زندگی می‌کرد. تلویزیونی که همه چیز را سیاه و سفید نشان می‌داد. از آن تلویزیون‌ها که در دو سویش درب داشت و مثل کمد، باز و بسته می‌شد. دست دوم خریده بودیمش و آن اواخر دیگرتعمیرشدنی نبود و تعمیرات‌چی‌ها جوابش کرده بودند. مثل مادربزرگم که دکترها گفتند حالا دیگر هرچه می‌خواهد می‌تواند بخورد؛ امروز و فردا رفتنی‌ست.

♫♬===SW2MUSIC====♬♫

تلویزیون بزرگ ما اندازه‌ی یک یخچال سنگین بود و هربار که خراب می‌شد، برای جابه جا کردنش ماتم می‌گرفتیم. بعد یادم باشد از یخچال هم حرف بزنم. چند روز بی‌تلویزیون می‌شدیم و بعد که تعمیر می‌شد، دوباره پایش می نشستیم. مادرم عاشق سریال‌ها بود و غروب‌های ماه رمضان هم اجازه می‌داد تلویزیون‌مان داد بزند و قرآن و دعا گوش می‌کرد. آخر آنقدر زن آرامى بود، همیشه مراعات چیزهایى را مى‌کرد که براى ما بى‌خود و بى‌جهت بود. اینکه بلند نخندیم، بلند نوار گوش نکنیم، بلند حرف نزنیم؛ چراکه همیشه همسایه‌ها، یعنى “دیگران” برایش از خودش مهم‌تر بودند. انگار او نفس مى‌کشید تا دیگران در آرامش باشند. من تا آخرین روزهای جداشدن از نوجوانی، مشتری همیشگی کارتون‌های صداوسیما و البته کلاه ‌قرمزی بودم و تا بعدها هم معدود سریال‌هایی را دنبال می‌کردم. سال هفتاد و سه بود که تلویزیون ما سوخت. آن تلویزیون بزرگ و قدیمی مرد. در طبقه‌ای که من از آن می‌آیم طول می‌کشد تا چیزی تبدیل به آشغال و دورانداختنی شود. یعنی این طبقه تصور می‌کند که هرچیز معیوبی ممکن است زمانی به کار بیاید. از همین رو بعدها فهمیدم که چرا ما آنهمه قابلمه و ظروف داشتیم!

♫♬===SW2MUSIC====♬♫

تلویزیون سوخته را دور نیانداختیم و همچنان در اتاق پذیرایی‌مان باقی ماند . مادرم یک توری سفید بزرگ رویش پهن کرد و یک گلدان با گل‌هایی مصنوعی روی سرش گذاشت. حالا بی تلویزیون شده بودیم.
بعد فیلم کلاه قرمزی و پسرخاله ساخته و اکران شد. چهارده‌سالی داشتم و با یکی از خواهرانم به دیدن فیلم رفتیم. سینما مملو از جمعیت بود. مخلوطی بود از کودک و جوان و میانسال و حتى پیرها. با هر حرکت و حرف کلاه‌قرمزی جمعیت از خنده می‌ترکید. در سکانس آغازین فیلم، خاله‌ی کلاه‌قرمزی روی پشت‌بام خانه دنبال کلاه‌قرمزی می‌گشت و به جعبه‌ی خالی تلویزیونی ازکارافتاده می‌رسید. در همان لحظه من و خواهر بزرگم ناخودآگاه به یکدیگر نگاه کردیم! دیالوگ‌ها که شروع شد، من کمی وحشت کردم. انگار کسی زندگی من و مادرم را برای “ایرج طهماسب” تعریف کرده باشد و حالا کل سینما دارند به من و مادرم و تلویزیون خراب ما می‌خندند. خاله‌ى کلاه‌قرمزى لهجه‌ى تند گیلکى داشت و شبیه مادرم حرف می‌زد. بعد کلاه‌قرمزی به مدرسه رفت. با الاغ حرف زد و اینکه چرا همه پشت سر او حرف می‌زنند! و خراب‌کاری‌هایش و بازهم خنده‌های مردم و من بیشتر توی خودم و صندلی‌ام فرو می‌رفتم. فیلم به سکانس نشستن کلاه‌قرمزی در مقابل مغازه‌ی تعمیرات وسایل خانگی رسید.
تعمیرات‌چى: پسرجون چی‌میخوای صب تا حالا اومدی اینجا نیشستی برو دنبال کارت؟!
بچه جون مگه تو تو خونه‌تون تلویزیون نداری؟ها ؟
کلاه‌قرمزى: تیلفیزیون دارم ولی همش دیفاره! منم توش می خوابم

♫♬===SW2MUSIC====♬♫

این همه تیلفیزیون داری ! خب روشن کن نگن خسیسی!
اینجا دیگر بغضم ترکید و اشک‌هایم آرام جاری شد. حالا مى‌فهمم که چرا هنوز که هنوز است وقتى گریه مى‌کنم با خشم اشک مى‌ریزم. سالها بعد دانستم که نام طبقه‌ام چیست و چرا به آن فرودست می‌گویند و چرا ما تلویزیون نداشتیم وچرا آن همسایه‌ی ما، با آن لهجه‌ی غلیظ فارسی و بوی ماهی و کبابی که از خانه‌شان پرواز می‌کرد و آن
ماشین “دوو”ی آلبالویی‌رنگ، تلویزیون رنگی داشتند و تلویزیون‌شان حتی از راه دور کنترل می‌شد!
آن دیالوگ کوتاه کلاه‌قرمزی و تعمیرات‌چی همچنان سالها برایم چالش‌برانگیزترین دیالوگ، پیرامون زندگی
طبقه‌ی فرودست باقی ماند.
این همه تیلفیزیون داری خب روشن کن نگن خسیسی!
حالا بیست سال از آن زمان گذشته است. از هجده سالگی رابطه‌ام با تلویزیون قطع شد. تا به امروز هم در خانه‌ام تلویزیون ندارم و نخواستم که داشته باشم. تلویزیون برای من تبدیل به بلندگوی سیستمی شد که به شکل‌های مختلف در حال کنترل است و برای اینکه بهتر کنترل کند نیاز به شست‌و شوی مغزی دارد. بعدها خودم تبدیل به بخشی از این کمدى/تراژدی شدم. مصاحبه می‌کردم و یکبار هم نشد، بنشینم و تا انتها ببینم که چه گفته‌ام و چطور بوده‌ام. هم‌چنان که همیشه از ویدئوهاى آواز خواندنم بیزارم و عموما پس از انتشار کار، با خودم قهر مى‌کنم و از هرچه که انجام داده‌ام منزجر مى‌شوم و در جمع دوستان و آشنایان اجازه نمى‌دهم که در حضور من کارهاى مرا گوش کنند. هنر معشوقه‌اى‌ست که سرانجام باید با دیگران تقسیم‌ شود اما وقتى تقسیم شد، دیگر از آن تو نیست!

لطفا نظر خود را بنویسید

نظر با ارزش شما پس از تایید مدیر نمایش داده می شود.